در این مطلب قصد داریم کتاب بینوایان با نام اصلی(Les Misérables) شاهکار ویکتور هوگو را به شما دوستان عزیز معرفی کنیم. کمتر کسی است که به نحوی با نام این کتاب آشنایی نداشته باشد. خالی از لطف نیست اگر در مطلبی هرچند کوتاه راجبه این کتاب بخوانید و اطلاعات بیشتری کسب نمایید. بینوایان هوگو مسلما هرگز کهنه نخواهد شد. این یکی از کتب انگشت شماری است که اگر هزاران طوفان سهمگین بیاید همچنان استوار خواهد ماند . در این مطلب مختصری راجبه شخصیتهای رمان بینوایان و قسمتی از جملات زیبای کتاب بینوایان را برای شما تهیه کردهایم. اگر به دنبال بهترین ترجمه کتاب بینوایان هستید میتوانید از ترجمه حسینقلی مستعان استفاده نمایید.گوژپشت نتردام و مردی که میخندد از دیگر آثار این نویسنده بزرگ میباشد.
معرفی مختصری از ویکتور هوگو نویسنده کتاب بینوایان

هوگو سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیژیسبو هوگو، که بعدها ژنرال شد، و سوفی فرانسواز تِرِبُوشه بود. ویکتور هوگو در عصر منقلب و متلاطمی در فرانسه قدم به عرصه وجود نهاد. ویکتور هوگو چون به دنیا آمد. طفلی ضعیف و نزار بود و کمتر امید میرفت که زنده بماند. او خود در دیوان برگهای خزان گفته است: (طفلی بیرنگ و بی صدا چنان ضعیف که گفتی صورتی خیالی است . همه کس دورش انداخته جز مادرش، …….و امید نمیرفت که تا روز بعد زنده بماند.( من هستم).
ویکتور هوگو بعد از مرگ مادر و ازدواج دوباره پدرش به دلیل علاقه زیادی که به مادرش داشت دچار غم و اندوه فراوان شد . خانه را ترک کرد. خانه کوچکی تهیه کرد و در آن دچار همان فقرو پریشانی شدکه خود در بینوایان برای( ماریوس ) شرح میدهد. بعد از مدتی زیر سایه جدیت و پشتکار خود به زندگیش سرو صورتی دیگر داد.
ویکتور هوگو پس از مدتی با آدل که اولین عشق زندگیش بود ازدواج کرد. ویکتور هوگو، سه پسر و دو دختر داشت. زندگی ویکتور هوگو مانند داستان هایش پر از اتفاقات و پیشآمد های گوناگون است که به خوبی و زیبایی از پس وصف آنها برآمده است ولی ما در این جا به قسمت کوچکی ازآن اشاره کردیم.
داستان کتاب بینوایان
مرد جوانی به نام ژان وال ژان در یک شب سرد زمستانی برای سیر کردن شکم خواهر و هفت بچه اش میخواست از یک نانوایی دزدی کند. اما دستگیر و محکوم می شود . بعد از ۱۹ سال از حبس آزاد میشود. اما به دلیل سابقه زندان هیچ مهمانخانهای اورا نمیپذیرد . به ناچار خانه اسقف اعظم میرود و او به گرمی از ژان استقبال میکند. ژان نیمه شب بشقاب های نقره را از خانه ی اسقف می دزدد و فرار می کند. اما پلیس او را دستگیر می کند و به اسقف باز می گرداند.
ادامه داستان کتاب بینوایان
اسقف با دیدن ژان می گوید: منتظرتان بودم.چرا شمعدان های نقره را با خود نبردید؟ با این حرف اسقف، پلیس ها ژان وال ژان را رها می کنند.ژان آزاد می شود؛ اما قولی به اسقف داد که زندگی اش را تغییر می دهد: یادتان باشدکه به من قول دادید از این نقره ها به خوبی استفاده کنید و انسانی صالح بشوید.ژان به شمال فرانسه می رود. درحادثه آتش سوزی عمارت فرماندهی بچه های فرماندار را نجات می دهد .
به همین دلیل کسی مدارکش را کنترل نمی کند و کم کم تجارتی راه می اندازدو به نام آقای مادلن نیکوکار شناخته می شود و بعد از مدتی هم شهردارمی شود.ژان برای نجات فانتین که زنی فقیر است و به زندان افتاده وساطت می کند.با این کار بازرس ژاور به او شک می کند. فانتین دختر کوچک خود کوزت را که برای نگهداری به خانواده تناردیه داده است به ژان می سپارد و می میرد.و ……
معرفی فصل های کتاب بینوایان

این رمان در پنج بخش به شرح زیر نوشته شده است:
- فانتین
- کوزت
- ماریوس
- ترانهٔ کوچهٔ پلومه و حماسهٔ کوچهٔ سن دنی
- ژان والژان
لازم به ذکر است که کتاب بینوایان دوجلدی است و نقاشیهای مختلفی از حادثههای مهم در کتاب وجود دارد.
معرفی شخصیت های اصلی کتاب بینوایان
ژان وال ژان
شخصیت اصلی کتاب بینوایان است. می توان گفت ژان والژان از محبوب ترین و شناخته شده ترین شخصیت های داستانی دنیا است.

فانتین
یک زن زیبا از طبقهٔ کارگر که با یک بچهٔ کوچک است. فانتین دختر خود کوزت را تحت سرپرستی تناردیهها صاحب مهمانخانهای در روستای مونت فرمیل میگذارد.

ماریوس پونتمرسی
یک جوان دانشجوی حقوق با روابط آزاد دوستانه در ABC. پدر او سرهنگ ارتش ناپلئون بوده است و پدربزرگ او، سلطنت طلب است.

کوزت
دختر نامشروع فانتین و تولومیز. از سه تا هشت سالگی مجبور به کار برای خانواده تناردیه است.

تناردیه
زن و شوهر، والدین پنج فرزند. تا قبل از رفتن کوزت با والژان، آنها از کوزت به دلیل کودک بودن سوءاستفاده میکردند و برای سرپرستی او از فانتین پول میگرفتند.
